در دیدگاه عقلانی ـ عاطفی که یکی از دیدگاههای روانشناسی است، افکار انسانها بر احساسات و رفتارهای آنها تأثیر میگذارد و حتی آنها را به وجود میآورد؛ همچنین احساسات بر افکار و رفتار، و رفتار بر افکار و احساسات نیز تأثیر میگذارند، بنابراین برای تغییر دادن یکی از این سه عامل باید دست کم یکی از دو عامل دیگر را تغییر داد.
دیدگاهی مبتنی بر این واقعیت وجود دارد که حوادث و اتفاقاتی که برای انسان رخ میدهد بیشتر تحت تأثیر عوامل علت و معلول خارج و فراسوی اراده و اختیار فرد است. اما انسان امکاناتی دارد که هرچند دشوار به نظر میرسد، ولی چنانچه او اقدام لازم را به عمل آورد میتواند آینده خود را کنترل کند، به شکل دلخواه درآورد و آرامش را نصیب خود کند.
وجود باورها و اعتقادات نادرست، نگرش و رفتاری بیمارگونه و پرخاشگرانه را در پیخواهد داشت و این باورها و افکار فرد بر رفتار وی تأثیر میگذارند. طبق این دیدگاه، پرخاشگری رفتاری است که پیامد باورهای غیرمنطقی فرد است و هر چه میزان باورهای غیرمنطقی فرد بالاتر باشد، میزان پرخاشگری وی نیز بیشتر خواهد بود.
این باورهای فرد است که تعیینکننده رفتارهای اوست نه حادثه و اتفاقی که رخ داده است.
آنچه در این مقاله میخوانید
باورهای غیرمنطقی مخرب
مهمترین باورهای غیر منطقی مخرب به قرار زیر است:
1.انتظار تأیید از دیگران
یکی از باورهای غیرمنطقی«تأیید دیگران» است؛ یعنی شما بر این باورید که به تأیید و حمایت دیگران نیاز دارید. در واقع میخواهید که همه، شما را دوست داشته، بپذیرند و به شما احترام بگذارند. این تصور غیرعقلانی است، زیرا چنین هدفی غیرقابل دسترسی است و اگر فردی در پی چنین خواستهای باشد بیشتر مضطرب خواهد بود. این مطلوب است که انسان مورد محبت و دوستی قرار گیرد، ولی در عین حال، فردِ منطقی هیچگاه علایق و خواستههایش را قربانی چنین هدفی نمیکند. این باور غیرمنطقی میتواند به دلایل گوناگونی برای انسان مشکلاتی فراهم کند. برای مثال، چون شخص نمیداند که آیا خواهد توانست مورد تأیید قرار گیرد یا نه، دچار ناراحتی و نگرانی میشود. حال اگر هم تأیید دیگران را به دست آورد، بعد نگران خواهد بود که مبادا آن را از دست بدهد و این نگرانی روی عملکرد او و زندگی آیندهاش اثر بد میگذارد. بنابراین، بهتر است راه صحیح زندگی خود را ادامه داده و بدانیم که گرچه تأیید دیگران باعث رضایت و خشنودی انسان میشود، ولی امری ضروری و الزامی نیست.
مورد تأیید همه قرار گرفتن، خواستهای غیرقابل دسترسی است، زیرا معمولاً کارها و گفتههای ما را عدهای قبول و عدهای رد میکنند و برخی هم به آن بیتفاوتاند.
2.زیاد از خود انتظار داشتن
اعتقاد به اینکه لازمه احساس ارزشمندی، وجود حداکثر لیاقت، کمال و فعالیت شدید است نیز تصوری امکان ناپذیر است و تلاش وسواسی در راه کسب آن، فرد را به اضطراب و بیماری روانی مبتلا میکند و در زندگی احساس حقارت و ناتوانی به فرد دست میدهد. در این مورد، فرد بر این باور است که باید حتماً فردی موفق باشد و باید به همه اهدافش دست یابد و در هرکاری صلاحیت و توانایی لازم را داشته باشد تا آن را در سطحی بالا و با موفقیت کامل انجام دهد. این یک باور غیرمنطقی است که میتواند بر زندگی انسان اثر منفی بگذارد، به ویژه هنگامیکه شخص با شکستی روبهرو میشود. بعضی افراد وقتی با شکستی روبرو میشوند احساس میکنند که فرد نالایقی هستند و این تصور نادرست و غیرمنطقی، از لحاظ جسمی و روانی آنان را بیمار میکند.
بنابراین بهتر است هنگام شکست و ناکامی در زندگی، از قضاوت درباره خود اجتناب کنید. اگر هم در موردی لازم دیدید که درباره رفتار خود قضاوت کنید و نهایتاً آن را نادرست یا ناشایست تشخیص دادید، فقط سعی کنید که به اصلاح آن بپردازید.
3.سرزنش کردن
اعتقاد به اینکه گروهی از مردم شرور و بد ذات هستند و باید به شدت تنبیه و مزمت شوند نیز باوری غیرمنطقی است که فرد درباره خود یا دیگران دارد و معتقد است که اگر عمل اشتباهی انجام دهد باید حتماً سرزنش ـ یا حتی مجازات ـ شود. این باور میتواند مشکلاتی به بار آورد. اما قبل از هر چیز باید بدانیم که انسان موجود کاملی نیست از اینرو، هر فردی ممکن است دچار اشتباه شود یا کار غلطی انجام دهد و چون لازمه این باور غیرمنطقی این است که فرد خطاکار باید سرزنش و مجازات شود، همین باور نادرست موجب میشود فرد از خودش یا دیگران خشمگین شده و حتی در مورد خود احساس گناه نموده و دچار افسردگی شود. اما باید دانست که این نوع احساس تند و خشم آلود نمیتواند اشتباهات را تصحیح و خطاها را جبران کند.
اصولاً سرزنش کردن، مسئله را حل نمیکند، بلکه باید در پی آن باشیم که چه کنیم تا در آینده دچار چنین اشتباهی نشویم.
4.واکنش به ناکام
اعتقاد به اینکه اگر وقایع و حوادث آن طور نباشند که فرد میخواهد، نهایت بیچارگی و فاجعه است. واکنش به ناکامی نوعی باور غیرمنطقی است که وقتی کارها آن طور که باید پیش نمیرود یا طبق میل فرد انجام نمیگیرد و یا مردم برخلاف آنچه که مورد نظر اوست رفتار میکنند، در نتیجه، دچار آشفتگی میشود. گرفتار شدن به این آشفتگی یک «باور» است که یقیناً غیرمنطقی است. وقتی به شدت ناکام میشوید یا در حق شما بیعدالتی میشود و شما را طرد میکنند، احساس میکنید خیلی افتضاح شده و فاجعه هولناکی رخ داده است. این طرز تفکر غلط است، زیرا ناکام شدن احساس طبیعی است، ولی حزن و اندوه شدید و طولانی موضوعی غیرمنطقی است، چراکه اول: دلیلی وجود ندارد که وقایع و حوادث باید متفاوت با آن چیزی باشند که طبیعتاً هستند؛ دوم: حزن و اندوه شدید نه تنها موجب تغییر موقعیت نمیشود، بلکه اغلب اوقات آن را بدتر میکند؛ سوم: اگر یافتن هر نوع چارهای در موقعیت موجود غیرممکن است تنها راه چاره آن است که آن را بپذیریم؛ چهارم: اگر فرد موقعیت را آن طور که میخواهد و در صدد است تعبیر و تفسیر نکند، محرومیت به اختلالات عاطفی منجر نخواهد شد.
اپیکتتوس بیش از دو هزار سال قبل گفته است:
«کسی که وقایع اجتنابناپذیر نمیتواند بر او غلبه کند هرگز شکست نمیخورد!»
5.بیمسئولیتی عاطفی
بر اساس این باور غیرمنطقی تصور میکنید که خوشیها و ناخوشیها متأثر از عوامل بیرونی و خارج از کنترل انسان است و به همین دلیل چون اعمال دیگران یا حوادث روزمره دنیا را مسئول ناراحتیهای خود میدانید معتقدید که اگر دیگران تغییر کنند یا حادثهای رخ ندهد احساس راحتی خواهید کرد. البته چنین باوری میتواند آثار سویی بر جسم و روح انسان بگذارد که یکی از آنها آشفتگی عاطفی است.
اگر فردی بپذیرد که اختلالات و عواطف نتیجه احساسات و ارزشیابیها و تلقین فرد به خودش است، در این صورت کنترل و تغییر آنها ساده و امکانپذیر خواهد بود. فرد عاقل و باهوش میداند که بخش بسیاری از ناراحتی از درون او ناشی میشود.
6.نگرانی زیاد همراه با اضطراب
اعتقاد داشتن به این تفکر غیرمنطقی حاکی از آن است که همواره باید از وقوع احتمالی برخی رخدادها در آینده احساس نگرانی کنیم. به عبارتی باید به هر چیزی که خطرناک و ترسآور به نظر میرسد مشغولیت ذهنی پیدا کرد و در مورد آن مضطرب شد؛ این تفکری غیرعقلانی است، زیرا ناراحتی و اضطراب زیاد، ابتدا مانع ارزشیابی عینی حوادث خطرناک و ترسآور میشود، سپس اگر اتفاقی بیفتد مانع از مقابله منطقی با آن میشود و به ظهور خطر کمک میکند که امکان وقوع آن بیش از حد افزایش مییابد و در نهایت در بیشتر موارد نمیتوان از وقوع حوادث غیرقابل پیشبینی جلوگیری کرد، بنابراین موجب بدتر شدن حوادث و وقایع خواهد شد. فرد عاقل میداند که خطرهای بالقوه به آن اندازهای که انسان از آنها میترسد، وحشتناک نیستند و اضطراب نه تنها از وقوع آنها جلوگیری نخواهد کرد، بلکه باعث افزایش آن خواهد شد.
«وقایع وقتی بدترین وقایع میشوند که شما به جای آنکه به وحشتزا بودن طرز فکرتان فکر کنید، آن وقایع را هولناک بدانید!»
7.اجتناب از رویارویی مسائل
یک باور غیرمنطقی دیگر دوری جستن از مشکلات است. شما پیش خود فکر میکنید دوری گزیدن از مسائل زندگی و شانه خالیکردن از مسئولیتها خیلی آسانتر و صحیحتر از روبهرو شدن و درگیر شدن با آنهاست، از اینرو، در پی چیزهایی هستید که مسئلهساز نباشد. این تفکر، غیرعقلانی است، زیرا دوری و اجتناب از یک کار، سختتر و دردناکتر از انجام آن است و به مشکلات و نارضایتیهای بعدی میانجامد و باعث کاهش اعتماد به نفس میشود. فرار از مشکلات، خود میتواند مشکلآفرین باشد؛ زیرا طفره رفتن از کارهای ظاهراً سخت و ناخوشایند رفتهرفته در ضمیر ناخودآگاه شما اثر پایداری میگذارد و موجب میشود بعدها روبهرو شدن با هر کاری برایتان مشکل و ناخوشایند باشد. اگر فرد تسلیم شود و دوری را بپذیرد برخلاف این ضربالمثل عمل کرده است که: «نابرده رنج، گنج میسر نمیشود».
به جای طفره رفتن و فرار از مشکلات، سعی کنید کارهای ضروری را ـ حتی اگر ناخوشایند باشد ـ بدون گله و شکایت انجام دهید و در پی آن بلافاصله دست به کاری بزنید یا برنامهای را شروع کنید که باب طبعتان باشد و در واقع برای کار سختی که انجام دادهاید به خودتان پاداش و جایزه بدهید.
8.وابستگی
وابستگی یکی از باورهای غیرمنطقی در زندگی انسانهاست. شما اعتقاد دارید که همواره باید فردی قویتر از خودتان در کنار شما باشد و در همه امور به او تکیه کنید. وابستگی به این شدت میتواند مضر و فلجکننده باشد. ما در تمام مراحل زندگی روزمره خود احتیاج به کمک دیگران داریم. اما این دلیل نمیشود که وابستگی را به آن حد برسانیم که قبول کنیم نمیتوانیم برای خود به تنهایی کاری انجام دهیم. وابستگی بیش از حد متعارف، یعنی از دست دادن استقلال و عدم استقلال، یعنی لذت نبردن از زندگی و یا به عبارتی گم کردن زندگی. یک فرد متکی به دیگران ممکن است در زندگی خود احساس آرامش کاذبی داشته باشد، زیرا لازمه وابستگی این است که همیشه باید سپاسگزار دیگران باشد، از طرفی با دور شدن شخص حمایتکننده، این حمایتها اجباراً قطع میشود و فرد وابسته، تنها شده و در تنگنا میماند.
بهتر است سعی کنید روی پای خودتان بایستید و شخصاً تصمیم بگیرید. البته هر کاری ممکن است با شکست یا پیروزی همراه باشد و یقیناً عدم موفقیت ناگوار است، ولی از ارزش فردیِ شما به عنوان یک انسان فعال نمیکاهد.
9.درماندگی نسبت به تغییر
اعتقاد فرد به اینکه تجارب و وقایع گذشته و تاریخچه زندگی، تعیینکننده مطلق رفتار کنونی هستند و اثر گذشته را در تعیین رفتار کنونی به هیچ وجه نمیتوان نادیده انگاشت، عقیدهای غیرعقلانی است. فرد عقلانی در عین حال که گذشته را مهم میشمارد، میتواند با بررسی رفتار گذشته و مورد سؤال قراردادن عقاید و باورهای ناراحتکننده گذشتهاش، به تغییر رفتار کنونی خویش اقدام کند. فرد سالم بیش از آنچه به گذشته توجه دارد به حال و وضعیت موجود توجه میکند.
اگرچه ممکن است گذشته، حال را تحت تأثیر قرار دهد، ولی ضرورتاً تعیینکننده آن نیست، بلکه افراد از تأثیر فرضی گذشته، حال را تحت تأثیر قرار میدهند.
10.کمالگرایی
بر اساس این باور غیرمنطقی، شما فکر میکنید که برای هر مشکلی همیشه یک راهحل کامل وجود دارد. بنابراین اگر به آن راه حل احتمالی دست نیابید آن را فاجعهای وحشتناک تلقی خواهید کرد؛ این عقیده، غیرعقلانی است زیرا اول: هیچگاه چنین راهحل کاملی وجود ندارد؛ دوم: نتایجی که فرد از قصور در پیدا کردن چنین راهحلی تصور میکند، غیرواقعی است و تأکید بر پیدا کردن چنین راهحل مطلقی به اضطراب، نگرانی و ترس شدید و ناراحتی میانجامد؛ سوم: این نوع کمالگرایی به راهحلهای ناقصتری منجر خواهد شد. فرد عقلانی میکوشد تا حتیالامکان راهحلهای متعددی را برای مشکل خویش بیابد و از بین آنها بهترین و عملیترین را انتخاب کند.
اعتقاد به کمال مطلق در زندگی روزمره برخلاف واقعیت است، زیرا در دنیای مادی چیزی به نام قطعیت، کمال یا حقیقت محض وجود ندارد.
لازم است برای موفقیت در تمام جنبههای زندگی و داشتن زندگی فوق العاده به اصلاح سبک زندگی خود پرداخته و با تغییر نگرش و کنار گذاشتن این باورهای غیرمنطقی مخرب توصیههای بیان شده را مدنظر قرار داده و در جهت بهبود فردی خود گام برداشته تا آرامش نصیبتان شود.
این مقاله چقدر براتون مفید بود؟
از 1 تا 5 امتیاز بدید:
میانگین امتیاز: 4.5 / 5. تعداد آراء: 4